بعضی ها برای همیشه دردل آدم بیگانه می مانند حتی اگر سال های سال هر روز ببینی و یا همه لحظاتش را کنارش گذرانده باشی ، حضورش بیگانه ای است که فقط برای چشمانت آشناست اما هرگز راهی در آشنایی با جان و روحت ندارند و چه زود فراموش میشوند وقتی از زاویه چشمانت دور شوند وسالها بودن سایه وار هم چیزی از این فاصله بیگانگی کم نمی کند وانگیزه ای هم برای شناخت این بیگانگی موجود پیدا نمی شود ، بیشتر به خوابی میماند که تنها اشکال و خطوط موهومی دقایقی از شب تو را پر کرده است بی انکه اختیاری داشته باشی .این بیرحمی اسفناکی است برای آن که فکر میکرد با تو آشناست اما چاره ای نیست انسان ها با هر دروغی هم بتوانند کنار بیایند با این آشنایی دروغین سر نخواهند کرد وبیگانگی بسیار عمیق تر از آن است که با چند بخیه کشکی بتوان دو لبه شکاف را بهم رساند ومحافظه کارانه به پهنای صورت لبخند زد که همه چیز خوب است نگران نباشید عزیزان! درنهایت تشت رسوایی روزی از بام خواهد افتاد با همه جوانب آبرو ریزی های مقدور که دیگر راهی برای فرار نگذاشته است .
اما دست ها و چشمان که چقدر تیزند در تشخیص درصد این بیگانگی در اولین تماس و اولین نگاه . قبل از انکه عادت کنی به دیدن بیگانه ای همیشه حاضردر طلوع ها و غروب هایی که تند وتند میایند ومیروند و زندگی طور دیگری میشد اگر بجای اعتماد به تکرار عادت ها به اولین های چشمان و دستهایمان ایمان می آوردیم و…
درکش سخت نیست. بعضی ها هم بیگانه می شوند به مرور… ولی نمی دونم چی شده که اینو نوشتی!
مرسی از کامنت .چیزی نشده فقط نوشته شد ازچیزی که از قبل بوده .
ادم وقتی خودشوگم میکنه و…..ان موقع اشناها اینطوری میشوند.وبیگانگان حرمت دارندوقابل تحمل.غافل ازاینکه……روزگاروبه عبارتی تاریخ برایشان ثابت خواهد کرد.زیاد عجله نکن صبرداشته باش ثابت میشه!!!!!این دنیا خیلی ها را چرخانده برده بالابالاها بعدن پشیمان شده اند.به امیدانروز(چه با توقع؟وبا انتظار؟مثله اینکه خیلی مستت کرده قشنگ فکر کن)
این حس برای حال و امروز نیست .حسی بوده که انگار سالها بوده ولی توجهی نبود و یک دفعه میفهمی که جواب این گنگی که همیشه بیخیال از کنارش رد شدی چی بوده. فقط نوشنتش به این زمان افتاد به بالاو پائین روزگار هم ربطی نداره همه درگیر این بالاو پائین شدن ها هستیم و گریزی از ان نیست .
بعد هم این حس کاملن شخصی است و قرار نیست همه مثل هم باشدها آدم هاشاید مشابه هم حس کنیم اما عین هم نمیشویم چون تجربیات مان کاملن جدا از هم هست برای همین دنیای ادمها پیچیده تر است .
درغربت ادم هاازادم هایی که حتی بدش میادهم درجای خودش نعمت میدانندمثلان میگوینداگرفلانی اینجابودندبرام این کاررا میکرد.یااعنوان های دیگر…..نمی دونم روزگار…ببخشید گفتید به روزگارربطی ندارداین حس مثلان!چه کارکرده نوشته ات به این روز موکول شده ولی خیلی سخت است بیخیال ازکنارش ردشدن چراکه اشناها ماندگارهستندحتی بدش.ولی بیگانگان گذرا!!!خوبش نهایت اش میگه دلم سوخت ردمیشه بدش هم که بده…توحست تجدیدنظرکن که حس خوبی نداری تجربیات هم اگرمتفاوت باشدادمها یه جورندحتی اگرپیچیده باشندعاتفه عاتفه است اگرنگشند.پس تجدیدکن….