خداحافظ! خداحافظ ای شعله های سرکش دوزخ ، زیر نگاه بیشرمت بالا میاورم ایمانم را وقتی از صلح میگویی …. باید بروم پاهایم را بر میدارم که هنوز تاول هایش میسوزد، دستانم را میچینم که هنوز ترکهایش چرکین است و قلبم که به اینه هزار تکه میماند ، دیدی که هر تکه اش تکرار تصویر لب های دوخته ام است و تنم که با هزار شب شهرزاد رویا می بافت به امید سحری که نفس بکشد.
تنم ، پاهایم ، دستانم و قلب هزار تکه ام را برمیدارم ، باید بروم خدا مرا از جهنم رانده است !
نیویورک زمستان 2015
بیان دیدگاه